در حرم را ساعت 6:00 عصر میبستند.
ساعت 5:00 رسیدیم هتل.
سریع وسایلها را گذاشتیم و رفتیم طرف حرم.
در راه خانم و آقایی ایرانی که از کنارمان میگذشتند، گفتند "اگر دارید میرید حرم، برگردید که درها رو بستهاند!"
گفتیم عیبی ندارد، میرویم و از پشت در، سلام میدهیم و برمیگردیم.
میدانستم لطف و کرم بینهایتشان را، با چشم هم دیدم.
با هزار خواهش و التماس به حضرتش، جور شد رفتیم داخل.
نیمساعتی آنجا بودیم.
ما چندنفر و حضرت رقیه سلاماللهعلیها.
از زیباترین خاطرات سفر بود.
یک میهمانی کاملا خصوصی!
نویسنده » خطخطی » ساعت 12:6 عصر روز پنج شنبه 87 آذر 28
آنجاست که میفهمی قدرت حزبالله را.
لبنان را میگویم.
هرجایی و هرکسی را با هر تیپ و قیافهای میتوانی ببینی که به یک طریقی دم از مقاومت و حزبالله میزند.
آن بنر تبلیغاتی با عکسی از مجتمع بزرگ و زیبایی که در جنگ 33 روزه تخریب شده، همراه با جملهای زیباتر به زبان عربی: "سَابنیکَ أجْمَلَ مِمّا کُنْتَ؛ تو را خواهمساخت زیباتر از آنچه بودهای!"
آن زن مسیحی که بلوزی زرد رنگ با آرم حزبالله پوشیده.
آن پسربچهی بازیگوش که تا تو را میبیند دست از توپبازی برداشته، نزدیکت میآید و بریدهبریده نام سید مقاومت را زمزمه میکند و عشقش را به او نشان میدهد!
پرچم زیبای حزبالله که تقریبا روی دیوار هر ساختمانی خودنمایی میکند.
دیوارهای سوراخسوراخ با شیشههای شکسته که حالا شدهاند نماد مقاومت در گوشه و کنار این سرزمین.
عکس شهیدی که مادری بغل گرفته، میبوسد و بر چشم میگذارد و پشتسرهم میگوید "نفدیک یا حسین".
آنجاست که بهیقین میرسی لبنان سرزمین مقاومت است.
سرزمین جهاد و ایثار.
شاید به همینخاطر هم آنجا را همچو وطن میدانی و اینقدر احساس آرامش میکنی.
چون میدانی آنها نیز افرادی هستند مثل تو، عاشق و حامی دین و رهبر و ولایت؛ تا ابد.
انشاءالله.
نویسنده » خطخطی » ساعت 2:40 عصر روز جمعه 87 آذر 22
دیروز؛
امام خمینی رحمةاللهعلیه:
اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود. (1)
امروز؛
ایهود اولمرت:
ایدهی اسرائیل بزرگ [از نیل تا فرات] دیگر از بین رفته است و هر کس هنوز در این خصوص فکر میکند و از آن سخن میگوید در توهّم به سر میبرد.(2)
فردا؛
رسانههای خبری دنیا:
دولت غاصب اسرائیل به دست قدرتمند آزادگان جهان، برای همیشه از صفحه روزگار محو شد!
پینوشت:
1- صحیفهی امام خمینی رحمةاللهعلیه، جلد شانزدهم، صفحه چهارصد و نود.
2- متن کامل خبر.
نویسنده » خطخطی » ساعت 1:12 عصر روز جمعه 87 آذر 8
"امام زمان، سلام.
من شما رو خیلی دوست دارم.
اما یه خواهش؛
اگر ممکنه لطف کنید و فعلا نیایید!
ببخشیدا؛ آخه میدونید چرا؟
میگن وقتی میآیید خیلیها رو از دم تیغ میگذرونید و جوی خون راه میاندازید.
و من مطمئنا یکی از اون خیلیهام!!
آخه خیلی بدم، پر از گناهم. بارها و بارها شما رو از خودم رنجوندم.
در عین حال دوست هم ندارم حالا بمیرم، تازه اول جوونیمه!
پس لطف کنید و فعلا نیایید!"
شاید باور نکنید، اما اینها صحبت یکی از نوجوانهای شهر ماست.
بعضی افراد از ترس اینکه مبادا چنین بلایی! سرشان بیاید، برای ظهور امام زمان علیهالسلام دعا که نمیکنند هیچ، با کارها و حرفهایشان برعکس هم عمل مینمایند.
متاسفانه ما را همیشه از غضب حضرت مهدی علیهالسلام ترساندهاند و بهناحق تنها سمبل محبت واقعی را برایمان موجودی ترسناک کردهاند.
واقعا، اگر این سخنان از ذهن و دلمان پاک نشود چطور میتوانیم محبت واسعهی مهدی علیهالسلام را درک و در مقابل به ایشان بذل محبت کنیم، که همهمان خوب میدانیم اگر محبتش در دلمان رسوخ کردهبود، هرگز بهسمت گناه و ظلم و بیگانهپرستی و خودخواهی و ... سر نمیچرخاندیم.
تو خود حدیث مفصل...
نویسنده » خطخطی » ساعت 10:20 عصر روز شنبه 87 آبان 25
امروز برای مدتی باران بارید.
به قول دوست عزیزی، خدا هم چندبار عکس بافلش ازمون گرفت!
بعد از باران، هوا خیلی تمیز شد.
خاکهای چندماه مانده روی زمین شستهشدند.
دوباره میتوانستی سبزی درختها را حس کنی.
آسمان هم غبارهاش ازبینرفت و صاف صاف شد.
انگار که تازه الآن داری میفهمی که ماه، چقدر نورانیست!
عجب قدرتی دارد باران.
چشمها هم وقتی بارانی شوند همینطورند.
وقتی دلت ابری شود، فقط باران میتواند غبارش را از بین ببرد.
وقتی هم که بارید،
تازه میفهمی هوای دلت چقدر ناپاک و آلوده بوده،
و زمین روحت چقدر گناهآلود!
وقتی که بارید،
تازه میفهمی خدا چهقدر بهت نزدیک بوده و تو چقدر از او دور!
نویسنده » خطخطی » ساعت 6:57 عصر روز جمعه 87 آبان 17
وقتی صحبتهای آیتالله ناصری درباره فرج امام زمان(علیهالسلام) را شنیدم، منقلب شدم.
تازه یادم آمد چندوقتی هست که حضرت را از ته دل صدا نزدهام.
چندوقتی هست که از ته دل برای فرج دعا نکردهام.
هرچه بوده، زبانی بوده!
از خودم بدم آمد.
از عمق وجود دعا میکنم:
دم غروبه، صدای قرآن توی آسمون پیچیده، باد هم داره میوزه...
خدایا؛
فرج آقامون را برسان.*
* از سخنان آیتالله ناصری.
نویسنده » خطخطی » ساعت 6:0 عصر روز جمعه 87 مهر 19
نویسنده » خطخطی » ساعت 9:18 عصر روز چهارشنبه 87 مهر 17
مهمانی تمام شد.
ما ماندیم و یک دل، که آن را از غذاهای دلچسب و شیرین این مهمانی، برای لااقل یکسال پرکردهایم! انشاءالله.
البته هر کداممان "قدر" گنجایش دلهامان.
یادش بخیر؛
چه روز خوبی بود، آنروز که بیسحری مهمانت شدم. شاید دلت برایم سوخت و ...
چه شبی بود، آن شب که دلم برایت تنگ شدهبود و خودت به داد دلم رسیدی!
چه شیرینسفری بود. سفر از برون به درون.
چه هجران زیبایی. هجرت از فرود به فراز.
وقتی اوج گرفتم، تازه فهمیدم که در اوج، چه چیزها که میشود دید و من تا آنروز ندیدهبودم!
آن موقع بود که فهمیدم یکعمر، مدت کمی نبوده برای تنفس در سیاهیها!
مهمانی تمام شد.
اما؛
لطف و کرمت، تمامشدنی نیست.
و این منم که باید پاک شوم و اینهمه احسان را یکجا ببینم.
خداوند، بابت همهچیز ممنونتم.
.: عید فطــر آمد و ماه رمضان گشت تمام
ای خوش آن بنده که اندر رمضانست مدام
نویسنده » خطخطی » ساعت 11:53 صبح روز چهارشنبه 87 مهر 10
فلسطین!
ای مظلوم؛
نمیدانم خاکت چه داشت؛
نمیدانم خاکت چه داشت که پیروان تورات و تلمود تو را اینگونه ویرانه، طلب کردند.
نمیدانم خاکت چه داشت که گوسالهپرستان دنیاطلب، بیشرمانه کودکانت را یتیم، مادرانت را بیوه و پدرانت را آواره کردند.
نمیدانم خاکت چه داشت که روزی بر تو نمیگذرد مگر آنکه اشکی را بر گونهای لغزان ببینی.
نمیدانم خاکت چه داشت که با اشک کودکانت گِل شد و سنگ، همان سلاح امروز مردمانت.
نمیدانم خاکت چه داشت که این زقّوم تلخ شجرهی خبیثهی شرک، برَت چنگ انداخت و نابودیات را خواهانشد.
فقط این را میدانم که بالأخره روزی تو را آزاد و سربلند خواهیمدید.
روزی که دیگر نه اسرائیلی در کار است و نه هیچ ظالم دیگری.
تو نیز منتظر باش...
نویسنده » خطخطی » ساعت 9:22 عصر روز پنج شنبه 87 مهر 4
این روزها صحبت از اهمیت شبهای قدر، زیاد شنیدهایم.
محض یادآوری؛
شب بیستوسوم رمضان، از دو شب دیگر مجربتر است.
شب تصویب بودجه یک سال دل!
و این بودجه به دست مبارک امامزمان علیهالسلام، به تصویب میرسد!
امشب، ما میهمانیم و ایشان میزبان.
تشکر و دعا یادمان نرود ایکاش.
اللّهم عجّل فرجَه...
نویسنده » خطخطی » ساعت 7:12 عصر روز سه شنبه 87 مهر 2