مسأله شاید از آنجا شروعشد که فقط منادی صلحش خواندیم!
اینقدر نگفتیم از جهاد و از دفاع و از مقاومتاش، که از یادمان رفتند.
مهجورش گذاشتیم.
کاری کردیم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هم شکایتمان را پیش خدایش برد؛
یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذوا هذَا الْقُرآنَ مَهجُورا *
و الّا خورشید که خاموش نمیشود.
باد دهانی، کاری از دستش ساختهنیست جز فزونی نور.
* پروردگارا قوم من اینقرآن را رها کردند/ سورهی مبارکهی فرقان - آیهی سیام
نویسنده » خطخطی » ساعت 5:22 عصر روز دوشنبه 89 شهریور 22
گاهی، آرزوهای محال آنقدر زود حقیقت میشوند؛
که برایت حکم معجزه دارند.
تا نشانت دهند؛
همیشه هم زندگی آنطور پیش نمیرود که گمانش میبردی.
گاهی خدا در اوج حضور است و تو او را نمیبینی.
او تقصیری ندارد!
نویسنده » خطخطی » ساعت 7:33 صبح روز چهارشنبه 89 شهریور 3
جعفر؛
برادر امام حسن علیهالسلام و عموی حضرت صاحب عجلاللهتعالیفرجه،
کذّاب نیست.
توّاب است! *
اگر ملاک حال فعلی افراد است،
همهاش در بدیها نیست.
خوبیها را هم میتوان دید.
فقط کمی،
چشمها را باید شست...
* از "نفس مطمئنه" - صفحهی شصتوهشتـم.
نویسنده » خطخطی » ساعت 4:37 عصر روز یکشنبه 89 مرداد 24
خدا با ماهش آمد؛
تا میهمان کند
یک دنیا سائل را...
نویسنده » خطخطی » ساعت 12:23 صبح روز جمعه 89 مرداد 22
فجر طلوع کردهبود اما هنوز خبری نبود.
حتی آثار حمل هم نداشت.
کمکم داشت شک میکرد که صدای امام عسگری علیهالسلام از اتاق دیگری آمد:
شک نکن عمه، سورهی قدر را بخوان.
میخواند؛
"إنّا أنزلناهُ فی لَیلَةُ القَدْر..."
صدایی هم همراهیاش میکرد؛
نوزاد بود، از درون شکم مادر. *
* برگرفته از کتاب مهدی موعود - ترجمهی جلد سیزدهم بحارالانوار - صفحه دویستوپنجم.
.: سید!
.: تنهاترین
.: امر به معروف، نهی از منکر!
نویسنده » خطخطی » ساعت 5:37 عصر روز دوشنبه 89 مرداد 4
من یک زنام، تو نیز.
من زیبایی را دوست دارم، تو نیز.
من آزادی را دوست دارم، تو نیز.
من آسایش را دوست دارم، تو نیز.
من رضاء را دوست دارم، تو نیز.
من حجاب را دوست دارم، تو اما نه!
من به چادر بر سرم افتخار میکنم، تو اما گویا سنگینی نواری بر سرت آزاردهنده است!
اینجاست فرق من و تو؛
من زیبایی را برای خود و خانوادهام میخواهم و تو برای غیر.
من آزادی روحام را میخواهم و تو آزادی نفسات را.
من آسایش دو دنیا را میخواهم و تو آسایش دنیای دنی را(هرچند که از همان هم محرومی!).
من رضای الله را میخواهم و تو رضای الاه را.
یادت بیاورم؛
حجاب را من نخواستهام؛
معبود و معشوقات خواستهاست.
عاشق هم که جز رضای معشوق، چیزی نمیخواهد!
.: برای دلهای شما و آنها
.: صد خدا یا یک خدا؟
.: بدگل
نویسنده » خطخطی » ساعت 1:4 صبح روز پنج شنبه 89 تیر 10
از نتایج خواندن یک کتاب خوب؛
لذت بیحدّی است که سرتاسر وجود آدم را پر میکند.
مثل همین کتابی که کل ترم، دم دستم بود و نخواندهبودمش تا شب امتحان.
گاهیاوقات، تا امتحان در کار نباشد، بهانهای برای انجام دادن کارها نداریم،
حتی خوبهایش را!
.: أحَسِبَ النّاسُ أنیُتْرَکوا أنیَقولوا آمنّا وَ هُمْ لایُفْتَنونَ (سورهی مبارکهی عنکبوت/ آیهی 2).
.: حمار شدهام گویا!
نویسنده » خطخطی » ساعت 4:19 عصر روز یکشنبه 89 خرداد 30
نام خود را در لیست یاران دجال دید.
خندید.
شاید عمق معنایش را نفهمیدهبود...!
.: بهیاد یک سال پیش.
.: إن أکثر أشیاعه یومئذ ... أصحاب الطیالسة الخضر؛ همانا بیشترین یاران او(دجال) در آن روز، چیز سبزی بر سر و دوش دارند.
نویسنده » خطخطی » ساعت 5:18 عصر روز یکشنبه 89 خرداد 23
نوشتن از امام خوبیها بهانه نمیخواهد، هرچند سخت است!
سخت است خلاصهی "ماه" در چند سطر.
مردی که صلابت، شجاعت، محبت، ولایت، دین، دنیا، عقبا، همه و همه را برایت معنا میکند؛
آن هم در این زمانهی ظلمتافزا.
مردی که یکایک کردارها و گفتارهایش، آیتی است الهی در این دار شیطانی.
من که بیشتر از پدربزرگ نداشتهام دوستش دارم.
ندیدهامش اما؛
مهرش را به دلم انداختهاست خدا؛ ابداً ابدا!
آری؛
خدا باید بخواهد تا کسی دوستت بدارد.
.: ممنون از دوستان عزیز؛ سایه ، آیه و جناب یک پسر شیمیایی که بنده را هم به جنبش وبلاگی چارده خرداد دعوت کردهبودند.
نویسنده » خطخطی » ساعت 12:39 عصر روز دوشنبه 89 خرداد 17
حضور کمنظیر مردم شهرم در راهپیمایی دفاع از حجاب؛
یقینام را افزود بر اینکه همیشه
تو بازندهای.
جنگ را همیشه "تو" باختهای.
سخت و نرم و مخملی و ... .
همیشه بازندهی میدان "تو" بودهای.
خندهام را ببین بر چهرهی گریانت.
.: صد خدا یا یک خدا؟
نویسنده » خطخطی » ساعت 12:50 عصر روز پنج شنبه 89 اردیبهشت 30