آن روز در شرهانی...
از بهترین روزهای زندگیام بود، آنروز در شرهانی.
هیچجایی آن حال و هوا را نداشتم، جز پیش تو!
عجیب بود.
احساس آرامش مفرطی که آنجا به سراغم آمد، کمنظیر بود.
فقط به خاطر حضور تو.
ماهها بود که به دنبالت بودند!
و تو دیروزش خودت را نشان داده و جمعیتی را از خود بیخود کردهبودی.
حالٍ هوا هم شدهبود مثل ما.
گریه میکرد.
ضجه میزد.
هیچ وقت آسمان را اینطور ندیدهبودم.
گویا زمین هم وجود خشک و بیروحش بعد از مدتها سیراب میشد.
فقط به خاطر حضور تو.
ای شهید گمنام...
نویسنده » خطخطی » ساعت 4:10 عصر روز چهارشنبه 87 اسفند 21