جشنهای دهه فجر و گروه سرود ما
هرچند دو سه روزی دیر شده، اما به دعوت دوستان محترم، بچههای قلم و رمز دشمنشناسی، ما هم آمدیم!
------------------------
توی دبیرستان، یکی از اعضاء گروه سرود بودم.
دو هفتهای تمرین کردیم برای اجرای سرودی که آهنگسازیاش هم با خودمون بود.
اینقدر اعتماد به نفس داشتیم که دیگه روزهای آخر هر وقت اسم تمرین میومد، همزمان صدای ما هم در میومد که "ما که خنگ نیستیم. آخه چقدر تمرین؟!"
یادمه که روز جشن، سرود به خوبی اجرا شد و ما، با تشویق بچهها شدیدا ذوق کردیم به خاطر اجرای عالیمون!
اعتماد به نفسمون وقتی بیشتر شد که سرود ما به عنوان یکی از سرودهای برگزیده، راهی جشنواره بین مدارس شد.
باز هم تمرینها شروع شد، اما اینبار مدام از زیر بار تمرین در میرفتیم.
بالاخره روز اجرا فرا رسید.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت که یکدفعه حین اجرا، یکی از بچهها تپق زد و بغلدستیاش هم خندهاش گرفت و کمکم موج خنده بین بچهها راه افتاد.
لحظه وحشتناکی بود جلوی آن همه مدیر و مسئول!
هرطور بود خودمون رو کنترل کردیم تا اینکه سرود تمام شد.
موقع برگشتن، یکی از بچهها پاش گیر کرد به سیم میکروفون و افتاد زمین و دوباره خرابکاری شد.
من که اینقدر زبونم رو لای دندونهام فشار دادم که کم مونده بود خون بیفته!
وقتی برگشتیم پشت صحنه، داشتیم قضای خندههایی رو که قورت دادهبودیم، بهجا میآوردیم که یکدفعه مربی با قیافه عبوسی سر رسید و چشمتون روز بد نبینه...
شد، آنچه که باید میشد!