پر از دردم.
درد دوریتان؛
درد غربتـم؛
درد ندیدنمتان!
جامعه،
پر است از مهربانیگفتههای شما؛
آنجا که خودتان را و پدرانتان را وصف میکنید.
به گمانـم
دیگر وقتش رسیده که بخوانمـش و بسوزم در غربتتـان!
دهمین هادی دین خدا.
موج وبلاگی «جانم فدای حضرت هادی علیهالسلام» +
نویسنده » خطخطی » ساعت 11:38 عصر روز جمعه 90 اردیبهشت 30
نوشتن از امام خوبیها بهانه نمیخواهد، هرچند سخت است!
سخت است خلاصهی "ماه" در چند سطر.
مردی که صلابت، شجاعت، محبت، ولایت، دین، دنیا، عقبا، همه و همه را برایت معنا میکند؛
آن هم در این زمانهی ظلمتافزا.
مردی که یکایک کردارها و گفتارهایش، آیتی است الهی در این دار شیطانی.
من که بیشتر از پدربزرگ نداشتهام دوستش دارم.
ندیدهامش اما؛
مهرش را به دلم انداختهاست خدا؛ ابداً ابدا!
آری؛
خدا باید بخواهد تا کسی دوستت بدارد.
.: ممنون از دوستان عزیز؛ سایه ، آیه و جناب یک پسر شیمیایی که بنده را هم به جنبش وبلاگی چارده خرداد دعوت کردهبودند.
نویسنده » خطخطی » ساعت 12:39 عصر روز دوشنبه 89 خرداد 17
هرچند دو سه روزی دیر شده، اما به دعوت دوستان محترم، بچههای قلم و رمز دشمنشناسی، ما هم آمدیم!
------------------------
توی دبیرستان، یکی از اعضاء گروه سرود بودم.
دو هفتهای تمرین کردیم برای اجرای سرودی که آهنگسازیاش هم با خودمون بود.
اینقدر اعتماد به نفس داشتیم که دیگه روزهای آخر هر وقت اسم تمرین میومد، همزمان صدای ما هم در میومد که "ما که خنگ نیستیم. آخه چقدر تمرین؟!"
یادمه که روز جشن، سرود به خوبی اجرا شد و ما، با تشویق بچهها شدیدا ذوق کردیم به خاطر اجرای عالیمون!
اعتماد به نفسمون وقتی بیشتر شد که سرود ما به عنوان یکی از سرودهای برگزیده، راهی جشنواره بین مدارس شد.
باز هم تمرینها شروع شد، اما اینبار مدام از زیر بار تمرین در میرفتیم.
بالاخره روز اجرا فرا رسید.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت که یکدفعه حین اجرا، یکی از بچهها تپق زد و بغلدستیاش هم خندهاش گرفت و کمکم موج خنده بین بچهها راه افتاد.
لحظه وحشتناکی بود جلوی آن همه مدیر و مسئول!
هرطور بود خودمون رو کنترل کردیم تا اینکه سرود تمام شد.
موقع برگشتن، یکی از بچهها پاش گیر کرد به سیم میکروفون و افتاد زمین و دوباره خرابکاری شد.
من که اینقدر زبونم رو لای دندونهام فشار دادم که کم مونده بود خون بیفته!
وقتی برگشتیم پشت صحنه، داشتیم قضای خندههایی رو که قورت دادهبودیم، بهجا میآوردیم که یکدفعه مربی با قیافه عبوسی سر رسید و چشمتون روز بد نبینه...
شد، آنچه که باید میشد!
نویسنده » خطخطی » ساعت 1:40 عصر روز پنج شنبه 87 بهمن 24