خبر شهادت امام عسکری علیهالسلام که رسید، راه افتاد طرف سامراء، دنبال امام دوازدهم.
از همان دم دروازهی شهر شروع کرد.
سراغش را میگرفت.
هرکس چیزی میگفت.
یکی گفت: "جعفر بن علی امام است."
یکی دیگر هم گفت: "غایب شده."
بالاخره یکی نشانی خانهی امام حسن علیهالسلام را داد.
رسید پشت در.
دستش را بالا برد تا در بزند.
کسی صدایش زد.
دور و برش را نگاه کرد؛ کسی نبود.
دوباره صدا زد.
داشت میترسید کمکم.
پرسید: "کی هستی؟"
شنید: "به مردم مصر بگو مگر پیامبر صلیاللهعلیهوآله را دیده بودید که به او ایمان آوردید؟"
از همان راهی که آمده بود، برگشت.
.: سالروز آغاز امامت حضرت مهدی عجلاللهتعالیفرجهالشریف مبارک.
نویسنده » خطخطی » ساعت 11:55 عصر روز سه شنبه 88 اسفند 4
فکر میکنی چقدر بتونی تنهایی رو تحمل کنی؟
اینکه هیچ کس دردت رو نفهمه.
اینکه کسی نباشه تا بتونی براش درد دلت رو بگی.
اینکه مثل علی علیهالسلام چاه رو محرمتر بدونی.
اینکه همه مدام بهت بگن دوستت دارن و مدام توی عمل، حرفشون رو نقض کنن.
یک ساعت؟
یک روز؟
یک هفته؟
یک ماه؟
یک سال؟
به نظرت امام زمان علیهالسلام هزار و اندی سال رو چطوری گذروندهاند؟
خیلی درد داره.
وای به حال کسی مثل من!
نویسنده » خطخطی » ساعت 8:0 عصر روز سه شنبه 88 مهر 14
استاد میگفتند: اونی که غائبه ما هستیم، نه امام زمان علیهالسلام!
برایم عجیب بود.
در حقیقت تلنگری بود بر دلم.
من غائبم نه امامم!
اصلا ببینم، غائب کیست؟
فرهنگ لغت را میگردم.
در تعریف "غایب" نوشته است:
«دور از نظر، کسی که حاضر نیست و در جای دیگر است.»
خندهدار است.
تا امروز فکر میکردم که من هستم و امامم نیستند!
من حاضرم و امامم غائب!
امروز اما فهمیدم؛
کسی که غائب است منام نه امام زمان علیهالسلام.
منم که با گناهانم خودم را از دید امامم غائب کردهام و نزد او حضور ندارم!
منم که با دوری کردن از امامم، هر جای دیگری هستم جز آن جایی که باید باشم!
میخواهم عوضم کنی.
میخواهم حاضر شوم در جمع دوستانت.
.
.
.
مهدی جان، برای غیبتهای همیشگیام دلیل قانعکنندهای ندارم.
ببخش و من را هم، در جمع دوستانت راه بده!
آمین
نویسنده » خطخطی » ساعت 12:34 عصر روز سه شنبه 87 مرداد 15