سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

خط‏‌خطی
این‌جا دفتر مشق منه! دارم تمرین می‏‌کنم. می‏‌خوام اینقدر خط‏‌خطی‏ بکنم تا یاد بگیرم. اگر خیلی بد‏خط بود، شما لطفا خوش‏‌خط بخونید! مهم خبر این‌که "فرج نزدیک است!"

خط‌خطی اینجاست!


آرشیو وبلاگ
بهار 1387
تابستان 1387
پاییز 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 1388
بهار 1389
تابستان 1389
پاییز 1389
زمستان 1389
بهار 1390
تابستان 1390
زمستان 1390
بهار 1391


لینک‌های روزانه
روزِ پشیمانی [38]
باور نداری از تنور خولی بپرس! [31]
روضه‌ای برای آن نور [19]
آزادی از نوع غربی‌ش! [21]
طعم انتظار در صفحات زندگی [32]
دعا و توسل عمومی جهت تعجیل ظهور حضرت [15]
ویژه‌نامه / چهل توشه برای راه [134]
شهید همت قهرمان من است [73]
مهجور [57]
پیامبری از خودتان [39]
ببخش سرباز... [63]
رفتم دویست تا دروغ گفتم و برگشتم! [67]
از بلاگ تا پلاک 5 [114]
تصاویر ماهواره‏ای [136]
حرمت‏شکنان عاشورا را شناسایی کنید. [344]
[آرشیو(32)]


لوگوی دوستان



لینک دوستان
گاه رهایی
دریای دل
رمز دشمن شناسی
تلخندک
شب گرد
میوه ممنوعه
بهارنارنج
نم نمک
رنگ آه
ذهن نوشت
من و چادرم
انتهای یک جاده
اسکالپل
نقـاش فقیـر
آقا مهدی
طعم عسل
مشترک مورد ‌نظر
هل اتی علی الانسان
آب یعنی ماهی
حتی بیشتر ...
تا او
صفحه بیست و یک
روضـه
امام خامنه‌ای
شهر حدیث
برای یار
ادواردو
اسلام دنیا را فتح خواهد کرد
عروة الوثقی


لوگوی وبلاگ





آمار  بازدید
بازدید کل :376614
بازدید امروز : 33
خروجی وبلاگ
 RSS 



هر عیب که هست در مسلمانی ماست

راننده‌ی تاکسی است.
ریش پر پشتی دارد.
دو تا تسبیح و یک پلاک منقّش به آیه‌های نور را به آینه‌ی جلو آویزان کرده،
دو تا تسبیح هم به دسته‌ی راهنما!
خواننده‌ی نوار ماشین‌ش می‌خواند.
خیلی هم زشت و بی‌محتوا؛
با خودم فکر می‌کنم اگر دخترک یا پسرکی این صحنه را ببینند، چه فکری خواهند کرد؟
چه تصویری از من مثلاً مذهبی در ذهنشان خواهند ساخت؟
فقط امیدوارم تشخیص بدهند اسلام واقعی را از مسلمانی کردن ما.



نویسنده » خط‌خطی » ساعت 10:23 عصر روز جمعه 90 اردیبهشت 23

خوشا آن روزها

ده پانزده سال پیش، وقتی صدای خروس همسایه خواب ناز جمعه صبح‌ها را می‌ریخت به هم، دلم می‌خواست بروم و گردنش را فشار بدهم و خفه‌اش کنم!
اما امروز حسرت همان روزها را می‌خورم؛
وقتی که می‏‌بینم صدای دل‌خراش یک سگ، شب و روز را زهرمان کرده است.
وقتی می‌بینم زنی را که گویا با کمال افتخار، میمون لباس‌صورتی چندش‌آوری را بغل کرده و به صورتش نگاه می‌کند و بهـ‌ش لبخند می‌زند. انگار که بچه‏‌اش را بغل گرفته!
وقتی که به ‌وضوح می‌بینم نفوذ تهاجم فرهنگی را در خانه‌های ما به اصطلاح مسلمان‌ها.
وقتی می‌بینم من و امثال من، هنوز هم دست‌هایمان را روی هم گذاشته‌ایم و فقط نظاره‏‌گریم.



نویسنده » خط‌خطی » ساعت 4:45 عصر روز پنج شنبه 88 مهر 9

کلیه‌ی حقوق متعلق به وبلاگ صفحات خط‌خطی می‌باشد.