سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

خط‏‌خطی
این‌جا دفتر مشق منه! دارم تمرین می‏‌کنم. می‏‌خوام اینقدر خط‏‌خطی‏ بکنم تا یاد بگیرم. اگر خیلی بد‏خط بود، شما لطفا خوش‏‌خط بخونید! مهم خبر این‌که "فرج نزدیک است!"

خط‌خطی اینجاست!


آرشیو وبلاگ
بهار 1387
تابستان 1387
پاییز 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 1388
بهار 1389
تابستان 1389
پاییز 1389
زمستان 1389
بهار 1390
تابستان 1390
زمستان 1390
بهار 1391


لینک‌های روزانه
روزِ پشیمانی [38]
باور نداری از تنور خولی بپرس! [31]
روضه‌ای برای آن نور [19]
آزادی از نوع غربی‌ش! [21]
طعم انتظار در صفحات زندگی [32]
دعا و توسل عمومی جهت تعجیل ظهور حضرت [15]
ویژه‌نامه / چهل توشه برای راه [134]
شهید همت قهرمان من است [73]
مهجور [57]
پیامبری از خودتان [39]
ببخش سرباز... [63]
رفتم دویست تا دروغ گفتم و برگشتم! [67]
از بلاگ تا پلاک 5 [114]
تصاویر ماهواره‏ای [136]
حرمت‏شکنان عاشورا را شناسایی کنید. [344]
[آرشیو(32)]


لوگوی دوستان



لینک دوستان
گاه رهایی
دریای دل
رمز دشمن شناسی
تلخندک
شب گرد
میوه ممنوعه
بهارنارنج
نم نمک
رنگ آه
ذهن نوشت
من و چادرم
انتهای یک جاده
اسکالپل
نقـاش فقیـر
آقا مهدی
طعم عسل
مشترک مورد ‌نظر
هل اتی علی الانسان
آب یعنی ماهی
حتی بیشتر ...
تا او
صفحه بیست و یک
روضـه
امام خامنه‌ای
شهر حدیث
برای یار
ادواردو
اسلام دنیا را فتح خواهد کرد
عروة الوثقی


لوگوی وبلاگ





آمار  بازدید
بازدید کل :375956
بازدید امروز : 25
خروجی وبلاگ
 RSS 



آخرین لحظات

در میان خانواده‌اش افتاده؛
با چشم خود می‌بیند،
و با گوش می‌شنود.
با عقل درست می‌اندیشد که عمرش را چطور تباه کرده،
و روزگارش را چگونه سپری؟
به یاد ثروت‌هایی که جمع کرده می‌افتد.
همان ثروت‏هایی که در جمع‌آوری آنها چشم بر هم گذاشته؛
و از حلال و حرام و شبهه‌ناک گرد آورده.
تا آن‌که گوشش مانند زبانش از کار می‌افتد.
در میان خانواده‌اش افتاده.
نه می‌تواند سخن بگوید و نه با گوش بشنود.
پیوسته به صورت آنها نگاه می‌کند و حرکات زبانشان را می‌بیند اما؛
صدای کلمات آنان را نمی‌شنود.
مرگ تمام وجودش را فرا می‌گیرد.
چشمش نیز مانند گوشش از کار می‌افتد،
و روح از بدن او خارج می‌شود.
چون مرداری در بین خانواده‌ی خویش بر زمین می‌ماند که از نشستن در کنار او وحشت دارند!
سپس او را به سوی منزلگاهش در درون زمین می‌برند،
و به دست عملش می‌سپارند،
و برای همیشه از دیدارش چشم می‌پوشند... .

.: نهج‏‌البلاغه - بخش‌هایی از خطبه‏‌ی صد و نهـ‌م.

قشنگ‌تر از این نمی‌شد آن لحظات را توصیف کرد.
حتما باید علی‌‏ای باشد برای آگاهی دادن به ما جاهلان.



نویسنده » خط‌خطی » ساعت 3:15 عصر روز یکشنبه 88 مهر 5

مرز دیوانگی!

روزمرّگی یعنی از صبح که بیدار می‌شوی تا شب، بدوی برای رفع نیازهایی محدود.
روزمرّگی یعنی عادت کنی به وضع موجود زندگی‌ات.
روزمرّگی یعنی تکرار ایام،
یعنی امروزت با دیروز فرق چندانی نداشته باشد.
روزمرّگی یعنی مرگ زندگی واقعی.
یعنی روحی خسته و جسمی پلاس.
خیلی وقت‌ها زندگی بوی مطبوعی ندارد.
دلت می‌خواهد اوضاع عوض بشود حتی اگر شده با جابجا کردن چندتا از وسیله‌های خانه یا رفتن به سفری دو سه روزه یا ... .
این‌ها به‌خاطر کسالت روح از یکنواختی موجود است که سرگرم شدن به این کارها حکم یک مسکّن را برای آنها دارد.
اما بعضی اوقات هرکاری که بکنی برای عوض شدن روحیه‌ات، فایده ندارد.
حتی رفتار و گفتار و کردارت هم متأثر از این حالت می‌شود.
خلاصه روزمرّگی بد وضعیتی است که مدتی است گریبان من را هم گرفته،
مثل خیلی از آدم‌های این دوره و زمانه.
انگار به همین روزمرّگی هم عادت کرده‌ام!



نویسنده » خط‌خطی » ساعت 12:31 صبح روز دوشنبه 88 تیر 22

کلیه‌ی حقوق متعلق به وبلاگ صفحات خط‌خطی می‌باشد.